اگر مارکس زنده بود باز هم می گفت: «مذهب افیون توده هاست!»

(بخش پنجم)

بهرام رحمانی

bahram.rehmani@gmail.com

با وجود حمایت ایالات متحده از گروه های اسلام گرا از دهه 60 میلادی، پشتیبانی اصلی آنان از مجاهدین افغان از سال 1979 در جهت اجرای پروژه اسلام گرایانه آغاز شد و از دهه 90 میلادی ابعادی بین المللی به خود گرفت. از دید ایالات متحده پشتیبانی از مجاهدین افغان به معنای تضعیف دشمن خود در جنگ سرد یعنی اتحاد جماهیر شوروی بود. در نتیجه ایالات متحده با کمک متحدانش در منطقه هم چون عربستان سعودی، مصر، اسرائیل و پاکستان، میلیاردها دلار کمک مالی در جهت آموزش و مسلح ساختن مجاهدین افغان ارائه نمود.

ایالات متحده در افغانستان، چهره ای «مقدس» از جنگ جویان اسلام گرا ساخته بود تا به طور موثری شوروی را به چالش بکشد. در نتیجه، سازمان سیا برنامه ای را در جهت تقویت افرادی چون اسامه بن لادن و شیخ اعظم (رهبر معنوی مجاهدین افغان و یکی از بنیان گذاران گروه فلسطینی حماس) تدوین نمود. اعظم سفرهای طولانی و گسترده ای به ایالات متحده داشت و از 26 ایالات آن کشور بازدید نمود. او، هم چنین تعلیمات گسترده نظامی در پایگاه های ایالات متحده دید.

گفته می شود متحدان القاعده در پاکستان از جمله لشکر جنگوی و لشکر طیبه، به مخفی شدن پیکارجویان رده بالای القاعده کمک کرده اند.

حافظ محمد سعید، رهبر لشکر طیبه به اسامه بن­ لادن در تاسیس شبکه القاعده در سال 1988، کمک کرده بود. گروه تحت رهبری او عامل حملات به بمبئی در سال 2008 بود که منجر به کشته شدن 174 نفر شد.

شبکه حقانی و سایر گروه­های طالبان پاکستانی و جنبش اسلامی ازبکستان نیز از متحدان القاعده هستند. این شبکه مانند القاعده پس از اشغال افغانستان توسط آمریکا به نواحی مرزی شمال غرب پاکستان نقل مکان کرد.

شاخه القاعده مستقر در شبه جزیره عربستان سعودی، در ژانویه سال 2009 و در پی ادغام دو شبکه منطقهای گروه­های مسلح اسلامی که وابسته به شبکه بین­المللی اسلام­گراها در یمن و عربستان سعودی بودند، ایجاد شد.

این گروه که هدفش سرنگون کردن رژیم پادشاهی عربستان سعودی و دولت یمن و تاسیس خلافت اسلامی است، سوگند خورده که به تاسیسات نفتی، خارجیان و نیروهای امنیتی هم حمله کند.

در دسامبر 2009، که توطئه نافرجام منفجر کردن یک هواپیمای جت مسافربری به مقصد دیترویت، کشف شد، این توطئه به نفرات القاعده در شبه جزیره عربستان، نسبت داده شد.

در اکتبر 2010، بمب­های پستی در یک هواپیمای باری کشف شد و در ماه مه 2012 نیز اعلام شد که تلاش نافرجامی برای انفجار بمب در یک هواپیمای مسافربری عازم آمریکا صورت گرفته است. در هر دو مورد عاملان این توطئه ها نفرات القاعده در شبه جزیره عربستان معرفی شدند.

انور العولقی، از اعضای بلند پایه شبکه القاعده در شبه جزیره عربستان بود که در سپتامبر 2011 در جریان حمله هواپیمای بدون سرنشین آمریکایی کشته شد.

در سال 2003، در اعتراض به حمله نیروهای آمریکایی به عراق، یک گروه «جهادی» در این کشور تشکیل شد و در اکتبر 2004، رهبرانش وفاداری خود به شبکه اسامه بن ­لادن را اعلام کردند. القاعده در عراق، عامل حملاتی بوده که در جریان آن هزاران نفر در طول ده سال اخیر در عراق کشته یا زخمی شده اند.

در سال ­های 2006 و 2007 که القاعده در عراق و سایر گروه ­های سنی مذهب در زیر چتر «امارت اسلامی عراق» گرد آمدند و به نیروهای امنیتی و غیرنظامیان شیعه حمله کردند، کشتار در عراق به اوج خود رسید. در همین حال گروه­های مسلح شیعه مذهب نیز به حملات مرگ ­بار تلافی­جویانه دست زدند.

هنگامی که در سال 2008، عرب های قبیله­ نشین سنی از شبکه القاعده در عراق، خارج شده و نیروهای تقویتی آمریکایی وارد این کشور شدند، به تدریج از توانایی این شبکه کاسته شد.

با این وجود، این گروه هم­چنان فعال بود و در سال 2013 موجی از خشونت ­های فرقه ­ای در سراسر عراق به راه افتاد که هزاران کشته به جای گذاشت. گروه­های سنی و شیعه، مسبب ده­ها مورد حمله به مناطق یکدیگر معرفی شده­اند.

آموزش رسمی مجاهدین افغان در دوره ریاست جمهوری جیمی کارتر و توسط ماموران سیا و سربازان ارتش و عوامل سرویس اطلاعاتی پاکستان (آی اس آی) در افغانستان و پاکستان انجام شد. آموزش دهندگان بیش از 60 روش به قتل رساندن دشمن را به مجاهدین  آموزش دادند که از جمله آن ها می توان به چگونگی خنجر زدن از پشت، خفه کردن، استفاده از تکنیک های کاراته برای به قتل رساندن دشمن، استفاده از زمان سنج و مواد انفجاری و تکنیک های جنگ روانی اشاره نمود. ایالات متحده به طور گسترده سلاح هایی چون مواد انفجاری پلاستیکی سی فور، تفنگ های تیرانداز دور برد و موشک های ضد هوایی را در اختیار آنان قرار داده بود.

داوطلبان اصلی مبارزه جهادی در افغانستان از کشورهای عربی چون مصر، عربستان سعودی، الجزایر و چند کشور دیگر منطقه به آن کشور اعزام می شدند. آنان «افغان ها عرب» نامیده شده اند. این سربازان اسلام گرا برنامه ای جز ترورهای شهری نداشتند. جنگ افغانستان باعث افزایش تجربه، آموزش بیش تر و بقای حرکت های اسلامی شان شد.

همان گونه که فواذ جرجیس، می گوید: «در افغانستان نخستین ارتش جهانی از سربازان اسلام گرا به وجود آمد که اعضای آن را عرب های افغان تشکیل می دادند. هرگز تا پیش از آن رویدادی در دوران مدرن بوجود نیامده بود که مسلمانانی از کشورهای مختلف با زبان های مختلف را بر انگیزد تا به کشوری مسلمان سفر کنند و در کنار یکدیگر علیه دشمن مشترک پیکار کنند. مبارزان از مصر، عربستان سعودی، یمن، فلسطین، الجزایر، سودان، کردستان عراق، کویت، ترکیه، اردن، سوریه، لیبی، تونس، مراکش، لبنان، پاکستان، هندوستان، اندونزی، مالزی و سایر کشورهای منطقه به افغانستان اعزام می شدند.»

برای نخستین بار بود که به نظر می رسید جمعیتی جهانی از معتقدان مسلمان در کنار یکدیگر علیه تجاوز دشمن «کافر» مبارزه می جنگیدند و در این راه قدردان کمک های ایالات متحده و متحدان منطقه ای اش بودند.

پس از خروح نیروهای شوروی از افغانستان در سال 1989، فرصتی بزرگی برای حرکت های بین المللی اسلام گرا و گروه های شبه نظامی مذهبی در افغانستان پدید  آمد. کار این مردان جنگی در افغانستان تمام شده بود و نوبت آن بود تا در مناطق دیگر جهان از جمله بوسنی، کشمیر و دیگر نقاط جهان برای به راه انداختن «جنگ های مقدس» اعزام شوند. عامل پیشین سیا، اسامه بن لادن به همراه دستیار مصری اش ایمن الظواهری، سازمان القاعده را تشکیل دادند و بدین ترتیب جهاد افغان ها را به پدیده ای جهانی تبدیل نمودند. 

تحت رهبری القاعده، بسیاری از شبه نظامیانی که در افغانستان جنگیده بودند با دنیایی از تجربه های کسب شده و آموزش های دیده شده توسط ماموران سیا و سازمان اطلاعات ارتش پاکستان، به عربستان سعودی، مصر و الجزایر و دیگر کشورها بازگشتند. بقیه آنان در نواحی قبیله نشین پاکستان و همین طور در اردوگاه های مجاهدین افغان مستقر شدند و آموزش نسل جدیدی از گروه های «جهادی» را آغاز نمودند. نسل بعدی در شرایطی رشد کرد که نظام آموزشی به بدی گذشته نبود و آنان با سوادتر از نسل های پیشین بودند.

الیور، روی این نسل از مبارزان را «لومپن روشنفکر» می خواند و معتقد است که آنان تمایل بیش تری به نظریات نو بنیادگرایانه دارند. نسل تازه از مبارزان اسلامگرا گروه هایی را تشکیل دادند که از فرانسه تا ایالات متحده، حملات متعددی را علیه مردم عادی در کشورهای غربی عملی نمودند.

از نتایج دیگر جنگ شوروی از یک سو و نیروهای افغانی و غرب و در راس همه آمریکا و متحدان منطقه ای آن، ظهور طالبان و گروه های مختلف شبه نظامی اسلام گرای پاکستانی بود. جنگ افغان ها باعث ایجاد بحران شدید مهاجرتی شد به طوری که سه میلیون افغان به پاکستان مهاجرت نمودند. به دلیل فقر و بی خانمانی، مهاجران افغان فرزندان شان را برای تحصیل به مکاتب مذهبی متعلق به فرقه اسلامی دئوبندی فرستادند. این کودکان در مکاتب جدای از خانواده و جامعه تعلیم دیدند و مورد شست و شوی مغزی قرار گرفتند، در نهایت تبدیل به علمای فرقه دئوبندی شدند. این کودکان افغان در پیوند با کودکان پاکستانی با هویت قومی متفاوت سال ها بعد یک هویت جعلی جهان شمول اسلامی را به وجود آوردند. این نسل از فرزندان افغان ها و پاکستانی ها به دو شاخه تقسیم شدند: افغان های طالبان و شبه نظامیان رادیکال سنی که نه تنها دامنه مبارزات خود را به کشمیر کشانده بودند، بلکه در پاکستان نیز دست به آزار و اذیت و کشتار فرقه های دیگر اسلامی مانند شیعیان می زدند. آنان در قالب جماعت علمای اسلامی پاکستان که از علما و پیروان فرقه دئوبندی تشکیل شده بود اهداف خود را پیگیری می نمودند.

کسانی که در پاکستان اردوگاه های جهادی را تاسیس کرده بودند به عنوان سلفیه گرایان جهادی شناخته شده اند، که خارج از محل زندگی خود فعالیت می کردند. آنان در مناطق قبیله نشین ساکن و دور از مراکز شهری ساکن شده بودند و به درگیری های مداوم عادت کرده بودند، این گروه از اندیشه اسلامی جدیدی حمایت می کردند که بسیار شبیه به برداشت اسلام سلفی گرایان بود و مدعی بودند که مردم بایستی به شیوه پیشینیان اسلامی شان (سلف) زندگی کنند. سلفیه گرایان جهادی را می توان بنیادگرا نامید. آنان مخالف هرگونه مصالحه هستند و به همین دلیل وهابیون سعودی را به دلیل خط مشی معتدلانه ترشان و عدم اعتقادشان به جهاد سرزنش می کنند.

با پشتیبانی دولت خانم بی نظیر بوتو در پاکستان، طالبان در افغانستان در سال 1994 قدرت را به دست گرفت و در نهایت در سال 1996، کابل پایتخت افغاستان را فتح نمود. طالبان در زمانی که در قدرت بود اندیشه و آرای فرقه دئوبندی را نه تنها برای پیروان جمعیت خود، بلکه برای تمامی مردم افغانستان اجرا نمود. پیش از آن ها، مجاهدین افغان آغاز به اسلامی نمودن جامعه افغانستان نموده بودند، اما طالبان این کار را در سطحی جدید و عمیق انجام داد.

زنان افغان، به اجبار نقاب پوش شدند و اجازه کار نداشتند، مردان مجبور به بلند کردن ریش خود و پوشیدن کلاه های مخصوص بودند و پلیس نیز مجری احکام اسلامی بود. در زمان طالبان تماشای تلویزیون و فیلم و گوش دادن به موسیقی اکیدا ممنوع بود. به طور خلاصه، فضای مکاتب پاکستانی توسط طالبان در شهرها و روستاهای افغانستان بازتولید شد. آنان کشور را به شیوه های سنتی اداره می کردند. با وجود این مسائل، ایالات متحده مشتاق به همکاری با طالبان به منظور انتقال نفت و گاز طبیعی از طریق خط لوله آن کشور در دریای خزر بود.

مداخلات آمریکا در افغانستان و پاکستان نقش مهمی در آزادی عمل گروه های مختلف اسلامی ایفا نمود. «افغان های عرب» گفتمان و تاکتیک های اجرایی جنبش های اسلامی در کشورهای مختلف را رادیکال تر نمودند. مجاهدین افغان، نسل جدیدی از نو اسلام گرایان رادیکال را تعلیم دادند که به رهبری بن لادن در غرب فعالیت می کردند و بازوهای دیگر آنان یعنی طالبان و گروه های اسلامگرای سنی در پاکستان در جهت اسلامیزه نمودن عمل می کردند.

با وجود نقش اصلی ایالات متحده در رشد تفکر ارتجاعی اسلامی جنگ طلب و خشونت طلب، ایجاد «تهدیدات تروریستی» جدید باعث نادیده گرفتن پیشینه و تاریخ حمایت آن کشور از گروه های اسلام گرا شد. در عوض، بیش تر توجهات به انقلاب سال 1979 ایران معطوف شد، انقلابی که توسط گروه های اسلامی به رهبری خمینی سرکوب شد و الهام بخش اصلی بسیاری از اسلام گرایان گردید. در این زمان ایالات متحده برای کاهش نقش گرایشات سکولار و چپ، عرصه را برای رشد ایدئولوژیک اسلام گرایان گشود.

سیا کودتایی را تحت عنوان «آژاکس» علیه دولت مصدق با حمایت جمعی از روحانیون مذهبی تدارک دید، زیرا تنها آنان قادر بودند تا توده های وسیع مردم را از مناطق پایینی شهر تهران و حاشیه نشین ها علیه ملی گرایان سکولار هوادار مصدق بسیج نمایند. کودتای 28 مرداد 1332، زمینه ساز انقلاب 1357 و نقش آفرینی خمینی بود. 

خمینی، به عنوان یک شیعه قادر به انجام کارهایی بودند که هیچ اسلامگرای سنی مذهبی نمی توانست در آن راستا حرکت کند. او، نه تنها از حمایت طلاب، دانش جویان، طبقات متوسط شهری برخوردار بود، بلکه پشتیبانی دو طبقه، یعنی تاجران و فقرای حاشیه شهرها را نیز که تا پیش از آن چندان تمایلی به اسلام گرایی سیاسی نداشتند را با خود همراه ساختند. خمینی در زمان رسیدن به قدرت، مدل خود از اسلام شیعی را عملی ساخت و از آن در جهت اسلامی نمودن جامعه ایران بهره گرفت و در سوی دیگر، سایر گرایشات غیرمذهبی انقلابی به حاشیه رانده شدند.

چالش اصلی حکومت اسلامی ایران با سلطه جویی عربستان سعودی در دهه 80 میلادی آغاز شد. مدل شیعی ایرانی و کنار هم قرار دادن «انقلاب» و «اسلام» از سوی ایران برای سعودی ها یک چالش محسوب می شد. در مدل سعودی، نظامی سلسله مراتبی از بالا به پایین جریان داشت که با استفاده از پول نفت در جهت گسترش اسلام گرایی تلاش می نمود، هم چنین در این مدل کنترل شدید دولت بر همه چیز از بالا وجود داشت و عناصر رادیکال که خواهان بر هم زدن وضع موجود بودند از سوی دولت تحت نظارت دائمی قرار داشتند. بنابراین دو استراتژی رقیب به اسلامگرایان منطقه عرضه شد. با وجود آن که ایران بر جذب جوانان روشنفکر اسلامی به سوی خود به دلیل تشیع چندان تاکید نمی کرد، عربستان سعودی عنصر شیعه گری را عاملی مهم قلمداد می نمود و انقلاب 1979 را وسیله ای برای گسترش ملی گرایی ایرانی می دانست.

سه شنبه دوم اردیبهشت 1393 - بیست و دوم آوریل 2014

ادامه دارد.